یک عادتی که هیچ وقت از من دور نمیشود دل تنگی زودتر از موعد است . موقع مدرسه گاهی با حسرت میز و نمیکتها را نگاه میکردم و میدانستم که سالها بعد چقدر دلم برایشان تنگ میشود . توی دانشگاه هم همینطور . گاهی مدتها مینشستم و یک جا را نگاه میکردم و یاد روزهایی که آنجا گذرانده ام میکردم و میدانستم دلم تنگ میشود . هوا را بو میکشیدم و میدانستم دلم برای این بو تنگ میشود . همیشه فکر میکنم چقدر دلم برای مادر و پدرم تنگ میشود . نمیدانم با آن چه کنم .
حالا هم که کم کم باید کلاسهایم را ول کنم و دوباره به جنوب بروم دلم جلوجلو تنگ میشود . برای سه پایه ها و چهار پایه ها . برای استاد دوست داشتنیم . برای تمام بچه ها و بزرگها . حتی برای آن پیرزن فضول کلاس که فکر میکند هجده سالش است . برای ساسان که گاهی استاد را دق میدهد ، ولی میدانم در آینده حتما موفق میشود . برای کیسه نوارهای از جنگ برگشته استاد و آن ضبط صوت اسقاط . برای حیاط . حتی برای زدن زنگ در کلاس هم دلم تنگ میشود . دلم تنگ میشود .
۵ نظر:
واقعا اون همون موقع ها دلت میگرفت!؟!؟
ما که اون موقع ها فقط دلمون میخواست راحت شیم از دست مدرسه.هرچند الان دلمون واسش تنگ میشه
ای گفتی ها.............
in ro bebinid
با حوصله تنگ و دل سنگ چه سازم، با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
http://www.4shared.com/file/154072400/60112263/hamed_folad_ghalam-shahzade.html?s=1
ارسال یک نظر