صبح علي الطلوع جمعه از خواب بلند شدي و آمده اي يك جايي كه هیچ كس را نميشناسي . استاد جان لطف كرده اند و فرستاده اندم براي يك ورك شاپ تصویر سازی . آنهم روز آخرش . بیخودی سر وقت آمده ای و کرکره نمایشگاه را داده ای بالا . گفته اند خانم محترمي كه مسئولش است و سفارشم به او شده و قرار است مرا تحويل بگیرد تازه قريب يك ساعت دیگر مي آيد و من تا آن موقع كف خواهم كرد . اضافه كنيد كه من اصلا او را هم نمیشناسم و اگر جلويم بال بال هم بزند حدس نمیزنم ممكن است خودش باشد . اما با اين حال بازهم به هر خانمي كه ميبينم سلام نميكنم و هیچ كس را هم تحويل نمیگیرم . تمام آثار موجود را دوبار ديده ام و حالا دارم از خاطرات قشنگ افرادي كه تازه آمده اند و آنها هم منتظرند لذت ميبرم . البته آنها همه شان با هم آشنايند و همه شان اين كاره اند و احتمالا كلي هم معروف هستند . امروز هم از آن روزهایی است که چهره همه بیخودی برایم آشناست . اما مطمئنم هیچ کدام این آدمها را قبلا ندیده ام .
نيم ساعت بعد,همانجا,همان آدمها
خوب , اين کارگاه هم بالاخره شروع شد و ما فهميديم بدون مسئول هم ميشود يك ورك شاپ راه انداخت . معلوم شد آن عده ای که منتظر مینمودند اصلا منتظر نبوده اند ، بلکه همان برگزارکننده های کارگاه هستند که حال شروع کردن کارشان را نداشته اند . گویا واقعا معروف هم هستند . يكيشان قصد دارد كل آلبوم هاي ساترياني توي لب تاپش را به خورد همگان بدهد , ما كه پایه ایم . بقيه هم که مهم نيستند . بسيار خدا را شكر ميكنم كه جاي اين بیچاره ها نيستم . چون هركدامشان گاهی شانصد جفت چشم روی دستشان متمركز ميشود و تازه صاحب بعضي از چشمها سوالات عجيب و غريب هم می یپرسند . مثلا اینکه "آیا شما از اول استعداد داشتيد يا بعدا استعدادتان يكهو زد بيرون؟و چرا؟!" و صاحب اثر هم باید سیر تکاملش را از بدو تولد برای سائل محترم شرح بدهد .
چند ساعت بعد
خانم مسئول نيامدند؛ گویا هیچ روزی نمی آمده اند . من هم تمام قسمتها را از بر شده ام . با ورك شاپیستها هم اصلا حال نكردم . بجز يكيشان كه دختر خيلي خوبي بود اما هنوز معروف نشده بود . نميدانم چرا اينها كه با جمعيت خنگ و بي تجربه و ندید بدید عام حال نميكنند مي آيند در ورك شاپ شركت ميكنند . خوب است همه میدانند که در این مملکت هنر دوست هیچ هنرمندی در طول حیاتش قرب و منزلتی ندارد . چه برسد به این که تصویرساز هم باشد که بعضی فکر میکنند کلا شغل بی مصرفی است . البته من هم مثل همیشه پیاز داغش را زياد كرده ام . وگرنه خودم هم همچین موج مثبتی از خودم بروز ندادم .
دلم برایشان سوخت ، حوصله ام سر رفت ، گرسنه ام شد و دارم میروم خانه .
خواندن شرح ما وقع یک روز جمعه برای هیچ کس جذاب نیست . اینها را گفتم که برایتان تجربه شود . اگر دیدید کسی جایی دعوتتان کرد که خودش نمیرود بدانید یا یک چیزی زیر نیم کاسه است و یا کاسه ای زیر چیز . اگر هم رفتید تنها نروید تا بتوانید با هم غیبت کنید و اوقات فراغتتان به بطالت نگذرد . اگر هم تنها رفتید سعی کنید امواج منفی ندهید تا بهتان خوش بگذرد .