- الان چند ماه است که صفحه وامانده ات دارد خاک میخورد . هر کس نداند من که میدانم چقدر چیز نوشته ای . محض رضای خدا یکیشان را بگذار توی وبلاگت مردم بدانند زنده ای .
- تو که از مشکل نت خبر داری . میدانی با چه آرتیست بازیهایی باید این صفحه را باز کنم . اصلا به زحمتش نمی ارزد .
- ؟! اصلا موضوع اینها نیست . شما دیگر خیلی از غافله پرتید . آخر چرا باید این وبلاگ کذایی به روز شود ؟ خواننده هایش صف کشیده اند ؟ نوشته هایش به روز است ؟ جالب است ؟ عمومیت هم که ندارد . دردی هم از کسی دوا نمی کند . خلاصه بگویم مفت نمی ارزد . بیخود وقت مردم را نگیر .
- میدانی ؟ یک چیز دیگر هم هست که نمیگذارد این صفحه به روز شود ...
- اینها را ولشان کن . خودت هم میدانی این اختلاف ها ، خوشبینانه که حساب کنیم ، دست کم تا دم مرگ همراه تو اند . پس بی خیال همه شان . بنویس .
- نمیشود .
- خب یکی هم نیست کمک کند .
- اصلا میدانی ؟ نگفتن یک حرف خیلی آسانتر از پشیمانی از گفتن آن است . پس بیخیال نوشتن .
- حالا هرکس نداند فکر میکند چه میخواهی بنویسی ! اصلا موضوع مهمی درمیان نیست . چرا بیخود پیچیده اش میکنی ؟
- حق با تو ست .
- آخر آن نوشته ها خیلی شخصی است . نمیشود همه جا جارشان زد . اصلا من با شراکت ذهنیاتم با یک عالم آدم مشکل دارم . باید یک چیز دیگر بنویسم .
- خب یکی بیاید وساطت کند موضوع ختم به خیر شود .
- شوخی میکنی ؟!
- اصلا چه اصراری است برای نوشتن ؟
- خب من همیشه از نوشتن خوشم می آمد . ولی دلیل خوبی نیست .
- چقدر گیر میدهی. همه این بحث ها سر یک صفحه مجازی ؟ اصلا همه اش را فراموش کن تا خیالت راحت شود .
- نمیشود که . اصلا من بعضی چیزها را هرکاری کنم یادم نمی رود .
- هی ، خود درگیر دیوانه ! حالا میخواهی چه کار کنی ؟
نمیدانم D:
- واقعا که ...