یک سال و چند روز هم گذشت . حالا دیگر همه چیز عادی میشود . برای دیگران و برای خودم . چقدر خوب است که دیگر کسی با دیدنم از کلمه حال بهم زن "عروس" استفاده نخواهد کرد . البته کمی احساس از مد افتادگی میکنم ! اما بهتر از "عروس" بودن است . حالا دیگر فامیل و آشنا با دیدن مادرم اظهار ندامت و پشیمانی نخواهند کرد که چرا زودتر به فکر آستین بالا زدن برای پسر تحصیل کرده و خوش تیپ و خوش بر و رویشان نبوده اند و آرزو نمیکنند کاش مادرم باز هم دختر داشت . البته ما هم که ... نیستیم ، میدانیم اینها همه اش تعارف است .
دیگر از تولد و سالگرد های سورپریز کننده خبری نخواهد بود . دیگر کسی برای خانه نویمان کادو نمی آورد . دیگر کسی نمیخواهد فیلم جشنمان را ببیند و مجبور نیستم آن آلبوم چند تنی را هم از ته کمد بیرون بکشم .
حالا نوبت عوض شدن موضوع است . نمیدانم چگونه گاهی تمام فامیل و آشنا ، که از زمین تا آسمان با هم فرق دارند ، به چنین وحدت کلمه ای میرسند . حتی قبل از نو شدن سال "عروس" هم سوالها طرح شده و حاضر و آماده بود و همه با هم به اتفاق نظر رسیده بودند . حالا همه بی صبرانه منتظر دیدن یک آدم جدید با ترکیب به قول خودشان خارق العاده یک مادر بسیار سفید و یک پدر بسیار سبزه هستند . یک آدم دو رنگ ! چیزی که همه جا به وفور یافت میشود و نمیدانم چرا همه گیر داده اند به ما .
بعضی از ما گمان میکنیم زندگی یک پروسه کاملا بدون انعطاف است . گذراندن تک تک مراحل آن هم برای همه از واجبات است . مهم نیست در چه موقعیتی هستی . مهم نیست که هنوز به میانه راه هم نرسیده ای و تازه مثل بچه ها داری رویا میپرورانی و مثل 18 ساله ها برای رسیدن به رویاهایت پل میسازی . تفکر پیرزنی آدم ها میگوید "حالا که ازدواج کردی نوبت بچه است" . خدا را شکر دورو بری های ما هنوز به این درجه از روشنفکری نرسیده اند که قبل از "عروس" شدن هم میشود بچه داشت و در این چند سال کاری به کارمان نداشتند .
حالا فکر میکنم حساب پس دادن خیلی حال بهم زن تر از "عروس" بودن است . خلایق ، ول کنید ما را !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر