۱۳۸۸-۰۵-۳۰

چند روزی در صیام


فردا ماه رمضون شروع میشود . احتمالا بدون "ربنا " و بدون " چرب و چیلی " شجریان ( منظورم همان " چند خوردی چرب و شیرین از طعام ، امتحان کن ... " است که وقتی کوچک تر بودم فکر میکردم میگوید "چرب و چیلی " ) تمام کیف این ماه برای من موقع افطار بود و عوض کردن کانال تلویزیون به دنبال پخش این دو قطعه . نمیدانم موضوع شکایت شجریان به کجا رسیده و نمیدانم فردا باز هم ماه رمضون خواهد چسبید یا نه .
پ.ن : همه برای هم دعا کنیم .

۱۳۸۸-۰۵-۲۷

اس.او.اس


من ، بدون هیچ گونه اجبار و تحت هیچ شرایط غیر استاندارد و طاقت فرسای روحی و جسمی ( اینجا حتی یخچال هم داریم که نشان میدهد خیلی بهمان خوش میگذرد ) اعتراف میکنم ... به وبلاگ گردی معتاد شدم .
البته فقط چند وبلاگ خاص . آنهم بس که در این دو ماه قوای اجنبی مغز ما را شست و شو دادند و ما هم که جوان و خام هستیم زود جو گیر شدیم .

پ.ن : متد ترک مَلی جون حتی برای سیگار هم افاقه نکرد . چه برسد به وبلاگ گردی که امربسیار قبیح و ناپسندیده ای است و ممکن است به جاهای بدبد و شسته شدن مغز و اینها کشیده شود . لطفا یک نفر مرا ترک بدهد که نشان دادم بسیار بی جنبه ام و از کار وزندگی افتاده ام .
پ.ن: دارم وبلاگ توکای مقدس را نگاه میکنم . او یک پست میگذارد و دویست تا کامنت برایش مینویسند ، ما دویست تا پست میگذاریم یک نفر آنهم "شاید" کامنت بگذارد .
به این هم میشود خندید :)

A genius WANTED


"چند روز پیش همراه دوستم فصل "منصور حلاج" تذکره الاولیاء را میخواندیم . عجیب تر از آن بود که فکرش را میکردم . و اوصاف پایانش بسیار دردناک تر از آنچه از بیهقی در مدرسه خوانده بودیم .
با خودمان فکر میکردیم چرا در زمانهای دور این همه انسان عجیب و غریب ، ، نابغه ، عارف وانسانهای استثنایی وجود داشته اند و چرا امروزه از این آدم ها نمیبینیم . شاید هم هست و ما ندیده ایم . شاید برای بشری با این شعور و تاریخ و علم ، دیگر احتیاجی به ظهور "حلاج"ها و "حافظ"ها و "بوعلی سینا"های جدید نیست . شاید "بعضی سردمداران" هم به اندازه "داریوش بزرگ"، با تدبیر و صلح جو هستند و من نمیفهمم . شاید تمام خلاقیت ها و نبوغ دنیا حالا بین تمام آدم ها تقسیم شده است نه چند نفر . شاید هم سایز سوزنهای آن موقع خیلی بزرگتر از حالا بوده که" سر سوزن ذوق" آنها برای ما میشود خیلی . یا اصلا آن موقع سوزن به اندازه همه وجود نداشته و فقط یک عده خاص سوزن داشته اند که بخواهد سر داشته باشد و به اندازه سر آن هم ذوق داشته باشند *
نمیدانم چرا آن موقع ها انگار دنیا یک شکل دیگر بوده است ..."
اینها را هفته قبل نوشته بودم . تا اینکه دیشب گفتگوی بابک حمیدیان با رضا کیانیان را میخواندم . بین سوال و جوابها مطالب زیادی وجود داشت که اتفاقا سوال من هم بود . مثلا این یکی :
کیانیان : "... فیلسوفها کسانی بودند که به سختی فکر میکردند . هنرمندان بزرگ در این شرایط سخت کار میکردند . الان همه میتوانند فکر کنند و برای همین ، نوابغ در بین همه خرد شدند و سالهاست غولی نداریم . همه بچه غول شدیم . چون همه ، همه چیز بلد هستیم و حکیمی وجود ندارد. الان همه حکیمهای کوچکی هستیم که کنار یکدیگر وجود داریم . قبلا خرده حکمت وجود نداشت و جایی نبود پیدایش کنیم . قبلا یک عده ای شاعر بودند . الان در هر لحظه با یک جستوجوی ساده ، هر شاعری را که بخواهی پیدا میکنی و میتوانی خودت هم شعر بگویی . قواعد زیادی وجود ندارد که به تو بگوید حق نداری شعر بگویی ، درحالی که قبلا حق نداشتی این کار را بکنی ...."
موافقم .
* اینجا دیگر بحث داشت به بیراهه میرفت و خودم به موقع جلوی خودم را گرفتم .
پ.ن :همانطور که گفتم در گفتگو مطالب جالب زیاد بود که چون پست طولانی میشد و من پستهای طولانی را دوست ندارم شاید بعدا نوشتمشان . نمیدانم اگر کس دیگری غیر از کیانیان اینها را گفته بود بازهم برایم جالب بود یا نه .

۱۳۸۸-۰۵-۲۴

متد ترک سیگار"مَلی" جون


امشب مهمان داشتیم . طبق معمول همه چنان مطلع از سیاست حرف میزند که شک کردم نکند اینها هم دوره ای رئیس جمهور مملکت بوده اند . اما لابه لای سیاست "مَلی" جون داشت از خاطراتش برایم تعریف میکرد که البته آنها هم آخرش با نتیجه گیری سیاسی ختم میشد . یک وقت فکر نکید این خانم یک دختر هم و سن و سال خودمان است . بلکه جوانی است ریزه میزه وچروکیده با هفتاد هشتاد سال سن .
موقع رفتن پدرم جلوی پنجره مشغول سیگار کشیدن بود . "مَلی" جون هم که ماشاا... حافظه اش از من خیلی بهتر است با دیدن این صحنه به سرعت در بایگانی خاطراتش سرچ کرد و فورا یکی دیگر از تجربیاتش را رو کرد . بعد از کلی مقدمه چینی و یادآوری این نکته که پدرم حالا دیگر یک انسان عاقل و بالغ است و باید به سلامتی خود و اطرافیانش بیشتر اهمیت بدهد رو به پدرم گفت : " از فردا یه پارچ آب یخ بذار کنار دستت ، هر ده دقیقه یه قلپ بخور . اگرم تو ماشین بودی با خودت یه بطری آب داشته باش . سر یه هفته قول میدم دیگه نمیکشی "
فکر کنم خودش هم مثل من گول لبخند پدرم را نخورد و بلافاصله تاکید کرد که این روش را از خودش در نیاورده . بلکه آن سالها که از دربار سفارش خیاطی می گرفته و اتفاقا شخصا هم لباسهای علیا حضرت را دست دوزی میکرده ، شخصی که لباسها را برای پرو به دربار میبرد ، سیگاری قهاری بود . یک پزشک انگلیسی این روش را برایش تجویز و او هم ترک کرد .
فکر کنم این نصایح پدرم را سخت تکان داد و حتما الان به فکر امتحان کردن این روش پیشرفته ترک سرپایی ، بدون درد و خونریزی و در کمتر از هفته ، است . فقط کافی است کمی خم شوم و از لای در نیمه باز اتاق نگاهی به پدرم ، که دارد اخبار می بیند ، بیندازم .......روی میز نه آبی هست و نه لیوانی . فقط یک زیر سیگاری میبینم و دودی که از دهان پدر بیرون می آید !


پ.ن : یک روزنامه نگار دارد از خوش رفتاریهایی که با زندانیان جوان میشود حرف میزند . پدرم یعد از سالها دارد گریه میکند و برای اولین بار صدایش میلرزد .

مصائب سال نو


یک سال و چند روز هم گذشت . حالا دیگر همه چیز عادی میشود . برای دیگران و برای خودم . چقدر خوب است که دیگر کسی با دیدنم از کلمه حال بهم زن "عروس" استفاده نخواهد کرد . البته کمی احساس از مد افتادگی میکنم ! اما بهتر از "عروس" بودن است . حالا دیگر فامیل و آشنا با دیدن مادرم اظهار ندامت و پشیمانی نخواهند کرد که چرا زودتر به فکر آستین بالا زدن برای پسر تحصیل کرده و خوش تیپ و خوش بر و رویشان نبوده اند و آرزو نمیکنند کاش مادرم باز هم دختر داشت . البته ما هم که ... نیستیم ، میدانیم اینها همه اش تعارف است .
دیگر از تولد و سالگرد های سورپریز کننده خبری نخواهد بود . دیگر کسی برای خانه نویمان کادو نمی آورد . دیگر کسی نمیخواهد فیلم جشنمان را ببیند و مجبور نیستم آن آلبوم چند تنی را هم از ته کمد بیرون بکشم .
حالا نوبت عوض شدن موضوع است . نمیدانم چگونه گاهی تمام فامیل و آشنا ، که از زمین تا آسمان با هم فرق دارند ، به چنین وحدت کلمه ای میرسند . حتی قبل از نو شدن سال "عروس" هم سوالها طرح شده و حاضر و آماده بود و همه با هم به اتفاق نظر رسیده بودند . حالا همه بی صبرانه منتظر دیدن یک آدم جدید با ترکیب به قول خودشان خارق العاده یک مادر بسیار سفید و یک پدر بسیار سبزه هستند . یک آدم دو رنگ ! چیزی که همه جا به وفور یافت میشود و نمیدانم چرا همه گیر داده اند به ما .
بعضی از ما گمان میکنیم زندگی یک پروسه کاملا بدون انعطاف است . گذراندن تک تک مراحل آن هم برای همه از واجبات است . مهم نیست در چه موقعیتی هستی . مهم نیست که هنوز به میانه راه هم نرسیده ای و تازه مثل بچه ها داری رویا میپرورانی و مثل 18 ساله ها برای رسیدن به رویاهایت پل میسازی . تفکر پیرزنی آدم ها میگوید "حالا که ازدواج کردی نوبت بچه است" . خدا را شکر دورو بری های ما هنوز به این درجه از روشنفکری نرسیده اند که قبل از "عروس" شدن هم میشود بچه داشت و در این چند سال کاری به کارمان نداشتند .
حالا فکر میکنم حساب پس دادن خیلی حال بهم زن تر از "عروس" بودن است . خلایق ، ول کنید ما را !

۱۳۸۸-۰۵-۲۳

بارن اتا ، بهار ابوت *


When you have a broken heart
You feel yourself painful
Full of sorrow
You make hurry to suicide
Leave off your sadness
Detract your lamentation
Achieve a new word
Let your breath be cheerful
The feelings are not all gloomy
The joyful days are also many
You have a lot of lovely friends
Although they are not close to you
It will be raining and spring would rise
Every sleeper will rise up
A youngish will come out of mother earth
And rise on the heart's horse
An image of the dream in the water
Something more than your share
Recall the gazelles while they run
Escape from yourself
Keep your face towards beloved
Wherever exists love,move on
And settle down in that land
* "بارون می آید ، بهار میشود" به گویش مردم بندرعباس